روزی که بلیط سفر از مونیخ به تهران را با هواپیمایی قطر رزرو می کردم، بلیتی که خریداری کردم به این ترتیب بود که بعد از ظهر از مونیخ به دوحه قطر سفر می کنم و پس از ورود به قطر در ساعت 11 شب، بعد از دو ساعت ترانزیت فرودگاهی یعنی ساعت 1 بامداد به تهران پرواز می کنم. همه چیز عالی به نظر میرسید.
با این حال، درست 10 روز پیش از این پرواز، زمانی که در مسیر بازگشت از دریاچه بالاتون به بوداپست بودم، ایمیلی از هواپیمایی قطر دریافت کردم که در آن گفته شده بود این پرواز به جای 2 ساعت حالا پس از 8 ساعت به تهران ادامه خواهد داشت. یعنی باید 8 ساعت در فرودگاه دوحه منتظر پرواز بعدی به تهران بمانم.
روزی که مونیخ را با قطار به فرودگاه ترک می کردم، کمی زودتر به فرودگاه رسیدم، چنان که قسمت check-in گفت زود آمدی و هنوز چمدان هارا دریافت نمی کنیم. منتظر ماندم و پس از 30 دقیقه بازگشتم، خانمی آلمانی گفت:
دیر آمدی و check-in بسته است، پرواز بعدی را رزرو کن.
این درست نبود، من همانجا منتظر بودم، اینکه بدون توجه من چمدان های دیگران را گرفته بودند پاسخی کافی نبود، همکاران او به من گفته بودند منتظر بمانم. پس از 5 دقیقه بحث با او، سرانجام او راضی شد، چمدانم را دریافت کرد و گفت: با این حال هنوز حرفت را باور نمیکنم که نیم ساعت پیش آمدی. پاسخ دادم که من زودتر از همه آمده بودم اگر خواستید دوربین هارا چک کنید.
در هواپیما به سمت قطر، دختر و پسری آلمانی کنار من نشسته بودند، گفتند قرار است که مدت زیادی را در فرودگاه دوحه منتظر پرواز بعدی اشان باشند، پروازی که قرار بود آنها را به نیوزلند ببرد؛ بسیار هیجان زده بودند؛ من هم با آنها ابراز همدردی کردم؛ البته برای من یک تاخیر غیرمنتظره بود، برای آنها بلیتشان از ابتدا همین بود.
پس از چند ساعت وقتی که دیگر به قطر نزدیک می شدیم، مانیتور های پشت صندلی های هواپیما شروع به تبلیغات در مورد قطر کرد؛ مکان های توریستی، فرهنگ، مردم، فروشگاه ها، هتل ها و ... زوج آلمانی به من گفتند: کاش حداقل زمان کافی تر بود میتونستیم از فرودگاه خارج بشیم، بچرخیم و توی یکی از این هتل ها بخوابیم و بعد پرواز بعدی رو بگیریم. با لبخند پاسخ دادم: کاش...
به فرودگاه زیبای دوحه رسیدیم، فرودگاه بینالمللی حمد. این فرودگاه بسیار بزرگ که عاشق نقشه و معماری آن هستم هیچگاه برایم تکراری نمی شود، بوی سفر می دهد، نمی دانم چطور از آن بنویسم، در زمانی که این پست را می نویسم می توانم بگویم که 8 سالی است که به این فرودگاه رفت و آمد دارم. بگذریم؛
زوج آلمانی به دنبال جایی برای استراحت گشتند، خداحافظی کردیم و من به دنبال ثبت شکایت در مورد تاخیر ترانزیت گشتم. به سرعت محل مورد نظر رو پیدا کردم؛ خانمی که شکایت مرا می شنید گذرنامه ام را گرفت، پس از 15 دقیقه بازگشت:
این مهر ورود شما به کشور قطر هست، و این کوپن برای خرید و رستوران، به قطر خوش آمدید، راننده شما منتظر است تا شمارا به هتل برساند.
بسیار خوشحال شدم، نه اینکه نیازمند هتل و یا چنین امکاناتی باشم، من از این احترام شگفت زده شده بودم، احترام انسان به انسان، شرکت/هواپیمایی به یک مسافر، احترام یک کشور به ملیتی دیگر؛ راننده آمد کیف کوچکم را گرفت و با هم به سمت ماشین رفتیم، آنقدر خوشحال شدم که به خانواده و دوستانم در بوداپست خبر دادم، دوست داشتم به آن زوج آلمانی هم خبر بدم، اما شماره ای از آنها نداشتم. حس می کردم واقعاً به قطر خوش آمدم. خاطره تازه ی مونیخ و برخورد آن شخص به خاطرم آمد... ذهنم شروع به مقایسه کرد.
به سمت هتل رفتیم، آسمان خراشهای قطر خوش ساخته شده اند، ساعت حدود 1 بامداد بود و من که قرار بود در پروازی به سمت تهران باشم، حالا در یک ماشین به سمت هتل در دوحه میرفتم، سفری بسیار غیرمنتظره.
به هتل رسیدیم، اتاق را سریع به من تحویل دادند و بسیار برایم جالب بود که شام را بر روی تخت قرار داده بودند، ساعت 1 بامداد، شام؟ انگار از بالا سفارش شده بودم.
خوابم نمی برد، کمی استراحت کردم و ساعت 2 هتل را ترک کردم و دوحه را به مدت دو ساعت در آن گرمای تابستان شرجی گشتم، آنقدر شرجی بود که تمام بدنم خیس شده بود، احتمالا هرکی مرا در آن ساعت ها در خیابان دیده بود تعجب کرده بود، اما کسی نبود، شاید چند نفری با ماشین رد شدند فقط. پس از گشت و گذار و عکاسی از خودم و بازدید پیاده از دوحه، ساعت 4 به هتل بازگشتم، دوشی گرفتم و به خوابی عمیق فرو رفتم، خوابی عمیق که حتی صدای آلارم موبایل را در ساعت 6 صبح نشنیده بودم، قرار بود ساعت 6:30 راننده مرا به فرودگاه برساند و ساعت 7:30 سوار پرواز به سمت تهران شوم.
بارگذاری دیدگاه ها